کلاس اول ابتدایی سرای اولی ها
| ||
|
چه خوب و زیباست ورق زدن خاطرات گذشته ، انگار همین دیروز بود ، زنگ مهر را نواختیم و مدرسه ای ساختیم ، در محله ي عشق ، خیابان عقیده ، کوچه مهربانی ، با سقفی از خورشید ، آجرهایش ستاره ، ملاتش روشــنایی ، مالامال از اندیشه های بلند، لبریز از شور و شعــور ، پر از سـرود عطوفـت و آنگاه اول روز حضور شادمان در کلاس ، ورود خانم معلم ، برپا و برجا ،بفرماها و .... آمدیم و رفتیم ، آمدیم و خواندیم، آمدیم و آموختیم ، آمدیم و شنیدیم ، آمدیم و دیدیم ، آمدیم و فهمیدیم و آمدیم و ماندیم ، نه خودمان که دلمان ، در کلاسی که بوی خدا می داد آموختیم که ) تشکر (کنیم از خدا ، پدر ، مادر، معلمین و هر کسی که دلسوز ما بود . رقابت ها و رفاقت ها، صحبت ها و مراسم جای خود را داشت . تاچشم گشودیم آن آغاز به پایان آمده بود و ما به ایستگاه تابستان رسیدیم، که می ایستیم نه برای همیشه، که برای آغاز حرکتی با شکوه تر، گرد خستگی راه ستانیم، روح و جسممان را به آرامش رسانیم و دوباره از آغاز .....
می دانم وقتی مهر سال بعد تو را می بینم با خود خواهم گفت :ماشاء ا... چقدر بزرگ شده ای ! اما نه به سال نه به جسم ، که به عقل و شعور ، نه به قد و قامت که به احساس و فهم می دانم قطره ای، دریا خواهی شد. جویباری ، رود خروشان خواهی گردید و آن قدر وسعت خواهی یافت که تبلور اندیشه های بزرگ شوی . می دانم بزرگ خواهی شد ، بزرگ خواهی شد ، بزرگ خواهی شد ، می دانم که تو ایمان داری و می دانی و آن گاه با تو حرف خواهم زد و حرف خواهم شنید، از زندگی و رسم خوشایند آن. نظرات شما عزیزان: موضوعات مرتبط: جشن الفبا، ، [ دو شنبه 19 آبان 1393 ] [ 14:27 ] [ مظاهری ]
|
|